چندی پیش در اینستاگرم پیامی دریافت کردم که حاوی چند سوال فلسفی عمیق بود.
به شخص پرسش کننده گفتم بیا و با صدا شرح مطلب کن. اول کمی امتناع کرد، گفتم اگر پاسخ میخواهی باید با وویس به من پیام دهی. دلیلش این بود که سوالات بسیار قوی و مهم بود، سوال از تشکیک در مراتب وجودی ملاصدرا و فلسفه ارادی و …. چیزهایی نیست که لقلقه زبان هر کسی باشد.
همین الان هم با اینکه اون شخص رو نمیشناسم میدانم که اون فارغ از اینکه چه رشته تحصیلی را میخواند یک فیلسوف و حکیم است که اینها را میدانسته و در قسمت هایی سوال داشته، آنها که نمیدانند سوالی هم ندارند یا سوالهای احمقانه دارند. آنکس که سوال و پرسشی بزرگ دارد، خود عالمی بزرگ است.
باری آن شخص آمد و سوالاتش را پرسید و جوابش را با چندین وویس دادم و در پاسخ وویس بالا را داد.
من که از خود تعریفی نکرده ام هیچ وقت ، خود این شخص میگوید که من اهل حکمت هستم و گویی از این عالم محسوسات رد شده ام. من سالهاست که از این عالم رد شده ام ولی نه با چراغ عقل! با چراغ عشق.
عشق من را در یک کفه ترازو بگذارید، عقل ناقص دو سه ضعیفه و عقل یک نفر که معاشش به معادش می چربد را در یک ترازو بگذارید.
این منم. همان آراسپ ! ای کاش دوباره آن شخصی که گفت اول معاش بعدا معاد را دوباره میدیدم و محکم سرش فریاد میکشیدم که معاش تو ، یه خیک شیکم و تاقار گوشت و پلو بیشتر نیست و جز اون یک لقمه بیش نتوانی خورد! و این معاش تو، برای من به اندازه دانه جویی که جلو چهارپایان می اندازند، ارزش ندارد.
یک کبریت میتواند جنگلی را به آتش بکشد، آتشی که نه خویش بماند و نه غیر.
آن کبریت سوخته را حرکت جوهری ملاصدرا ثابت می کند که چیزی جز خسران نخواهد بود، و آن کبریت سوخته به عنوان اولین جرقه عشق در جنگل عقل همیشه در دستان من است و ثانیه ای غفلت و نسیان از آن کبریت سوخته برایم نیست، حتی یک لح ظه ! او همیشه اینجا در قلب من است.
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
السلام على من اتبع الهدى
شما یک دانشمند بزرگ هستید ، من هر چند روز می آیم اینجا و مطالب را میخوانم.
بدا به حال مملکتی که افراد دانشمند و فیلسوفان بزرگی مانند شما را نمیشناسند .
و خوشا به حال کسانی که شما را دارند و شما را تصاحب کرده اند برای خودشان.
تصاحب؟! نه یه روز به یه بنده خدایی این حرف رو زدم گفت مگه تو کالایی که تصاحب بشی. من هیچ نیستم و تصاحب شدنی هم نیستم.