ادبیاتروزانهفناوری

معشوق حافظ و سعدی

تفاوت دیدگاه عشق از نظر سعدی و حافظ

دنیای این روزهای من مثل ده سال پیش هست. با این تفاوت که ده سال پیش که ما همایش خدمات الکترونیک رو در دانشگاه الزهرا برگزار کردیم در هر دو روز ۲۹ ام و ۳۰ ام باران به شدت می بارید. شب شده بود حدود ساعت هفت شب ما کارمان در دانشگاه تمام شد و به سمت خانه حرکت کردیم. باران می بارید خیلی شدید و پیوسته که تا یکی دو روز بعد هم ادامه داشت. حالا بعد از ده سال خشکسالی شده و گویی همه چیز عوض شده. یک دهه گذشته ، ده تا از این یک دهه ها میشه یک قرن ! آیا واقعا چیزی عوض شده است؟ برای من خیر. ایمیلم را در پاورپوینتی که ارائه کرده بودم هنگام سخنرانی نوشته بودم و حدودا یک هفته بعد از سی ام آبان ایمیلی دریافت کردم. ایمیلی که کل زندگی من را متحول کرد.

در مورد حافظ و سعدی ابتدا با چند بیت از سعدی شروع میکنم که مناسب حال و احوال همیشگی من است:

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

سعدی شاعر دل انگیز

شعر های سعدی در عین سادگی گویی برای دیگران غیر ممکن است که بیت مانند او بیارند. جز اندک کسانی که با غزلیاتی به استقبال شعر های سعدی رفته اند مانند آن شعر: همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی که فروغی بسطامی شاعر زمان قاجار با این غزل به استقبال این شعر سعدی رفته است: چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی / بر دشمنان نشستی ، دل دوستان شکستی

سعدی سفر بسیار کرده بود. شاید بعد از ناصر خسرو کسی باشد که بسیار سفر کرد و در مدرسه نظامیه بغداد درس خواند، معشوق در ادبیات سعدی صرفا عشق الهی نیست و معشوق زمینی هم هست. سعدی مانند مولانا معتقد است که : جمله معشوق است و عاشق پرده ای / زنده معشوق است و عاشق مرده ای

همچنین ببینید: ابوعطای شجریان از غزل سعدی

در این ویدئو به زیبایی تفاوت نگاه سعدی و حافظ به مقوله عشق و معشوق آمده است.

حافظ عارف متصل به حق

وقتی بحث حافظ به میان می آید و غزلیات را می خوانم. احساس میکنم یک عارف تمام عیار شعر را ابزار دست خود کرده تا شطحیات عرفانی را بگوید. بنابراین درک اشعار حافظ برای عوام بسیار سخت تر از درک اشعار سعدی یا مولاناست یا به عبارتی کسانی هم که درکی از اشعار حافظ دارند این درکشان با تصورات و خیالات خودشان در آمیخته است.

در عشق حافظ ، غیر وجود ندارد. معشوق حافظ حتی اگر زمینی باشد جلوه ای از خداوند است و گاه مستقیما معشوق حافظ را میتوان به خود خدا نسبت داد و جایی که معشوق باشد غیر وجود ندارد. میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ، تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

حتی گاهی خودش را غیر میداند و درک این مساله که تنها توسط عرفای وحدت وجودی میسر است.

در عشق حافظ غیر جایی ندارد. چه عشق زمینی و چه عشق الهی . عاشق وجود غیر را به هیچ وجه بر نمیتابد.  آنالیز این نوع از عشق در واقع در عشق های زمینی واقعی هم هست. هر چقدر میزان علاقه عاشق و معشوق بیشتر باشد ، اتحاد عاشق و معشوق ، مانند اتحاد عاقل و معقول و اتحاد مٌدرَک و مٌدرِک و تمام این اتحاد ها بیشتر میشود. در عشق حافظ غیر میسوزد و عاشق و معشوق در نقطه ای که مرکز ثقل عشق است به اتحاد میرسند و وجودشان یکی می شود.

اینکه من میگویم از نظر عشق توام با عقل انسانی است. (از نظر من عشق و عقل در تضاد و تناقض با هم نیستند و قوام عقل عشق را بوجود می آورد)

حتی در بسیاری از حیوانات از نظر غریزی هم بین پستانداران مانند شیر ها، وجود شیر نر بیگانه در پراید شیر ها با جنگ خونین شیرهای نر در برابر آن شیر نر دیگر می انجامد و اگر شیر نری که از بیرون حمله کرده بتواند غالب شود اولین کاری که میکند، توله شیر هایی که از شیر های نر قبلی بوده است را میکشد. به این دلیل که شیرهای ماده مرگ فرزندان خود را ببینند و رفع تعلق رخ دهد.

البته حافظ عشقی که عنوان میکند هم میتواند عشق زمینی باشد و هم عشق الهی و نکته ای که در هر دو بارز است. عدم پذیرش غیر در پدیده عشق است.

اما چیزی که سعدی عنوان میکند که به نوعی معشوقش پز میدهد. اگر معشوق عرفانی و الهی باشد مورد پذیرش است ولی اگر زمینی باشد اصلا کاملا به نظر من مبتذل هست.

بنابراین من عشق حافظ را بیشتر می پسندم، حافظ که سلطانی عالم را طفیل عشق می بیند.  من هم اخلاق و رفتارم به چیزهایی که عشق میورزم مانند حافظ است.

کلیپ زیر: استاد محمد رضا شجریان  یک بیت از حافظ

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)

یک دیدگاه

  1. موافقم که شعر حافظ به اصول عشق پایبند تر است و عشق واقعی همین است که حافظ میگوید.
    اما سعدی هم جادوگری میکند در سخن.
    چقدر زیبا این که ما میگوییم آش نخورده و دهن سوخته را گفت: گرگ دهن آلوده و یوسف نریده. واقعا حیرت انگیزند این شعرای پارسی گو

دکمه بازگشت به بالا