 
						| به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم | بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم | |
| الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد | مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم | |
| جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد | که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم | |
| ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل | بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم | |
| جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی | که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم | |
| اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست | حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم | |
| صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز | که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم | |
| شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین | اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم | |
| حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد | همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم | 
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود!

 
				