
کامبخشیِ گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی
باغبان حرامت باد زین چمن چو من رفتم
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
گر رقیب از لعلت بوسه خواست مانع شو
حیف باشد ار حیوان نوشد آب حیوانی
عاقبت رقیبم زد بوسه لعل جانان را
برد اهرمن آخر خاتم سلیمانی
یوسف عزیزم کو ای برادران رحمی
کز غمش به جان آمد حال پیر کنعانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا! مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمیداند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمیارزد شغل عالم فانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
میروی و مژگانت خون خلق میریزد
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت میبرد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگیندل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی