روزانه

هفت شهریور یک تولد دیگر

چهل و دو ساله شدم

هفت شهریور و تولدی دیگر

 

قکز میکنم الان که این پست را در دیار غربت می نویسم ، تنها سه ربع از ورود من به این دنیا در چهل و دو سال پیش می گذرد.

تولد ها برای بچه ها خوشایند است و برای من که در سراشیبی زندگی افتاده ام تلخ است.

به خصوص امسال که دور از وطن از بلاد ترکان عثمانی و اروپای شرقی یعنی شهر قسطنطنیه یا همان استانبول تبریک دوستان را دریافت می کنم.

دوستان به بنده لطف دارند. دوستی هنرمند که من را به خوبی میشناسد این عکس را برایم کشیده است که بسیار ارزشمند است.

ظاهرا من هستم سوار بر اسب. چون آراسپ به پارسی پهلوی به معنای کسی است که اسب آراسته دارد.

چهره هم کمی شبیه به خودم است . البته من به این زیبایی که در نقاشی آمده نیستم. همچنین کلاهی که بر سر من گذاشته شده است یک پر کج دارد، که مرا یاد ملاصدرا در دوران صفویه می اندازد. نمی دانم کسی که طرح را کشیده یعنی این را هم می دانسته که من عاشق ملاصدرا هستم و حتی من احساس میکنم که آن گل های درختان هم گل های ارغوان هستند .

آه ای ارغوان !  سایه ی عزیزم ، تو کجا رفتی . مردم چه راحت می میرند و دیگران چه راحت مرگ را و گذر زمان را باور نمیکنند. ده سال پیش در یک ماشین ۲۰۶ تیپ پنج نقره ای، ارغوان را گوش می دادم و فضا بوی عشق می داد. فضای استانبول خفه است.

آراسپ کاظمیان
آراسپ کاظمیان

آن کهنه سواری که به کف، بادِ وزان داشت

اندر عقبش، خیلِ سوارانِ خزان داشت

زد خیمه به شهریور و هنگامه برانگیخت

یعنی ز دو صد گل، همه را جامه دران داشت!

در گوشه ی متروکه ی میخانه، یکی مست

گر بود خریدار غمش، نی غمِ جان داشت!

شد سرور پیران جوانبخت! و عجب نیست

زیرا خرد پیر و یکی بخت جوان داشت!

دردا دگران گوش و زبانش ببریدند

آنرا که ز طومار خرد، میلِ بیان داشت!

این گوشه، شهیدی ست قتیلِ غمِ عشقش

اما نه شهیدی که ز خود نام و نشان داشت!

 

نگارینا دل و جانوم ته داری
همه پیدا و پنهانوم ته داری
نمیدونوم که این درد که دیروم
همین دونوم که درمونوم ته داری

 

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)
دکمه بازگشت به بالا