روزانه

سخنی زیبا از شمس الدین محمد تبریزی

مقالات شمس

من از فخرالدین نفاق می‌کردم که مرا می‌باید که پیش تو مشق کنم، گفتم: مولانا را یافتی ما را رها کردی! اکنون بی‌نفاق آن بودی که تو از کجا و مولانا از کجا؟

این سخن باشد که ما و مولانا این داند که این چنین است و برنجد. اکنون پیری و مریدی راستی است.

مثلاً این ذوفنون عالم که در فقه و اصول و فروع متبحر (است)، این‌ها هیچ تعلق ندارد به راه خدا و راه انبیاء، بل پوشاننده است او را.

اول از این‌ها همه بیزار می‌باید شد، و انگشت برآری: اشهد ان لا اله الا الله. و او را برائتی حاصل شده است از آن علم‌ها که آن روسک را شده است، پوستین در پوشد و برطله بر سر نهد، کبریت می‌فروشد مدتی، تا سیلی می‌خورد، تا پاره‌ای آن انانیت کم شود، راه مسلمانی بر او پیدا آید.

این با او نتوان گفتن، پس نفاق باشد، و او را پیری و مریدی راست است و صد هزار از این مولانا و راه و رای پیری و مریدی است.

اکنون اول شرط من و مولانا آن بود که زندگانی بی‌نفاق باشد چنان که تنها باشم.

مثلاً من اگر تنها باشم در سقایه روم، این مرکب است و همه را آن هست گاهی علف خورد و گاهی بادی رها کند اگر تو گویی باکی نیست من نتوانم.
شمس الدین محمد تبریزی

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)
دکمه بازگشت به بالا