جوانمرد

جوانمرد و توانگر و درویش

درویش جامه ی پشمین داشت، کلاه چارترک داشت، کشکول داشت، خدا را نداشت. 

اما توانگر لباس ابریشمین داشت، قصر هزار بارو داشت. زر و سیم داشت. خدا را هم داشت. 

روزی درویش، توانگر را سرزنش می کرد که توانگری و خداخواهی با هم جمع نخواهد شد، اول باید فقر را جستجو کنی  و بعد خدا را …

جوانمرد به میانه رسید و گفت:  آری، اما اگر دل تو با خدا باشد و همه ی دنیا نیز آن تو باشد، زیان ندارد. اما اگر جامه پلاس بپوشی و بر حصیر بنشینی اما خدا در دلت نباشد، از آن دلق و زیر انداز  تو را به آسمان هیچ راهی نیست. 

… توانگر لبخند زد و درویش هیچ نگفت و جوانمرد رفته بود. 

 

آراسپ کاظمیان

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست - تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (حافظ)
دکمه بازگشت به بالا